سفارش تبلیغ
صبا ویژن
.

گمگشته
 

خیلی دلم می خواس که از سفر به جنوب براتون بگم ولی خب چی کار کنم دیگه نمی تونستم براتون توصیفش کنم و ترسیدم که ی وقت  حق وافعی که بر گردن من هست رو ادا نکنم تو همین سه چهار روز پیش که و خونه داشته پای کامپیوتر کار می کردم ی وقت یاد اون سی دی که بچه های قلم بهمون داد  افتادم و خواستم گوش بدم که دیدم یکی از فایلهاش نوشته راهیان نور برام جالب شد و رفتم داخلش شروع به گوش دادن اون کردم دیدم در رابطه با طلائیه می گه  نشستم تا آخرش گوش دادم آخه داخل طلائیه برامون گذاشته بودند ولی من خیلی به اون توجه نکرده بودم چند تا خاطره در رابطه با طلائیه گفت یکی از داستاناش خیلی قشنگ بود داخلش ی شعری داشت که من تونستم دست و پا شکسته اون رو بنویسم من همین الان داشتم اون شعر رو براتون می نوشتم که پشیمون شدم و می خوام فقط این رو بگم که واقعا قطعه ای از بهشت بود یاد اون روز توی طلائیه افتادم که ی نفر دم ورودی منطقه طلائیه واساده بود و می گفت خاک پای شما سرمه چشمای بچه های مقر حضرت ابوالفضل (ع) خوش اومدید./

همین

مال من و حسن!!!

 


[ دوشنبه 87/1/26 ] [ 5:42 عصر ] [ دوصندلی ] [ دیدگاه () ]

روزی ، روزگاری
دل پر بود
از غیر
از خلاء
و حال
در حال ترمیم
بازدید


بازدید امروز: 34
بازدید دیروز: 15
کل بازدیدها: 222546